تعریف استارتاپ و انواع استارت آپ ها
شرکت نوپا به معنای استارت آپ (Startup | Startup company) ترجمه شده است. اگرچه تعریف استارتاپ بر این تأکیدی ندارد که فعالیت آن حتماً در حوزه تکنولوژی یا فناوری اطلاعات باشد، اما با توجه به اینکه بسیاری از استارت آپ ها در سالهای اخیر در حوزه های مرتبط با فناوری شکل گرفتهاند، در برخی تعاریف به آن اشاره شده است که استارت آپ باید در زمینه فن آوریهای نوین فعالیت داشته باشد.
درباره اینکه آیا هر فعالیت نوپایی را میتوان به عنوان استارتاپ در نظر گرفت یا نه، اختلاف نظر وجود دارد. در بسیاری از کتابهای آکادمیک کارآفرینی، حتی کتابهایی که رویکرد نوینی دارند، به استارتاپ معنای گستردهای داده شده است و به عنوان نامی عمومی برای هر نوع کسب و کار نوپایی استفاده میشود.
انواع تعریف استارتاپ
در دیکشنری آنلاین وبستر، واژه استارتاپ به عنوان یک کسب و کار جدید تعریف شده است. با توجه به این تعریف، محدودیتی در دامنه فعالیتهای استارتاپی وجود ندارد، به این معنی که هرگونه کسب و کار جدیدی، اعم از یک مغازه کوچک، فروشگاهی در اینستاگرام یا حتی یک استارتاپ فناوری، میتوانند به عنوان یک استارت آپ شناخته شوند.
بر اساس طبقهبندی مرکز کسب و کارهای کوچک آمریکا (USSBA)، استارتاپها کسب و کارهایی هستند که دارای دو ویژگی مشخص هستند:
ابتدا، این کسب و کارها معمولاً بر پایهی تکنولوژی شکل گرفتهاند. همچنین، دارای پتانسیل رشد بالایی هستند.این مرکز بیان میکند که به دلیل پتانسیل رشد بالای استارتاپها، تأمین مالی یکی از اولویتهای این کسب و کارهاست. بنابراین، بیشتر از کسب و کارهای کوچک غیراستارتاپی به دنبال جذب سرمایه هستند تا به سرعت به سهم بیشتری از بازار بالقوهی خود دست یابند.
اختلاف تعریف دو پیشگام در حوزه استارتاپ ها
استیو بلنک (Steve Blank)، و اریک ریس (Eric Ries)، دو پیشگام در حوزه استارتاپ ها هستند و نظریات و رویکردهای مختلفی را در این زمینه مطرح کردهاند. تعریف استارتاپ توسط آنها در بسیاری از نقاط شبیه به هم هستند، اما در برخی جنبهها اختلاف دارند.
برای مثال، بر اساس تعریف استیو بلنک، استارتاپ یک سازمان است که مدل کسب و کار خود را کشف نکرده است، در حالی که بر اساس تعریف اریک ریس، استارتاپ برای ارائه یک محصول یا خدمت جدید در شرایطی که ابهام بالایی وجود دارد به وجود آمده است.
علاوه بر این، در تعریف استیو بلنک، استارتاپ به دنبال یک مدل تکرارپذیر و مقیاسپذیر است، در حالی که اریک ریس بر روی رشد و کشف قلمروهای تازه تأکید دارد. همچنین، استیو بلنک بیشتر در مورد جستجوی استارتاپها برای مدل کسب و کار خود صحبت میکند، در حالی که اریک ریس بیشتر در مورد رویکرد یادگیری بر پایه اعتبارسنجی در استارتاپها صحبت میکند.
در کل، هر دو تعریف به یک شیوهی موثر برای شناسایی و تعریف استارتاپ میپردازند، اما با توجه به تأکیدات متفاوتشان، هرکدام از آنها در یک جنبهی خاص میتوانند برای مشخص کردن استارتاپ مفید باشند.
در مراحل اولیه راهاندازی، استارتاپها به طور معمول توسط اعضای تیم موسس (صاحبان استارتاپ) خود تامین مالی میشوند. با این حال برخی از استارتاپها تأمین مالی از طریق سرمایهگذاری ونچری (venture capital) یا گرفتن وام از بانک، برای کمک به تأسیس کسب و کار جدید خود، اقدام میکنند.
در استارتاپ ها، معمولاً به دنبال رشد سریعتر در مدت زمانی کوتاه هستند و از ایدههای ریسکپذیر استفاده میکنند، که با نرخ شکست بالایی همراه هستند؛ اما درصد کمی از آنها موفق و مؤثر میشوند.
استارتاپ متمرکز بر رشد است
یکی از ویژگیهایی که بیشترین توافق را درباره تفاوت استارتاپ با کسب و کار کوچک به دنبال دارد، تمرکز بر روی رشد است. در حالی که کسب و کارهای کوچک ممکن است تمایل داشته باشند همیشه کسب و کارهای کوچک بمانند، استارتاپها نمیخواهند کوچک بمانند. آیان رایت (Ian Wright)، بنیانگذار Merchant Machine، در سایت Startups.com عنوان میکند:
استارتاپ به حل مسئله میپردازد
گاهی اوقات بهترین روش برای تعریف ساده یک مفهوم بزرگ، فکر کردن به این است که چگونه به یک کودک آن را توضیح دهیم. جوکم ویناندز (Jochem Wijnands)، بنیانگذار یک شرکت استارتاپ که در سال ۲۰۱۴ توسط اپل خریداری شد، تعریفی اینگونه به پسر هشت ساله خود ارائه داده است:
استارتاپ فراتر از شغل است
زمانی که برای کسی دیگر کار میکنید، شغل اغلب فقط یک مشغولیت است. اما وقتی که خودتان صاحب استارتاپ هستید و آن را اداره میکنید؟ خیلی بیشتر از یک شغل است. ساچا نیتستکا (Sacha Nitsetska)، بنیانگذار و مدیرعامل Mentorforward، به سایت Startups.com میگوید:
استارتاپ بهدنبال مدل کسب و کار پایدار است
به تعبیر استیو بلنک، استارتاپ، یک شرکت شکل گرفته برای جستجوی یک مدل کسب و کار قابل تکرار و مقیاس پذیر” است. بر اساس این تعریف، استیو بنسون (Steve Benson)، بنیانگذار و مدیرعامل شرکت Badger Maps، تعریف خود را از استارتاپ بر اساس این مفهوم، اینگونه میگوید:
استارتاپ تعداد کارمند کم دارد
استیسی کاپریو (Stacy Caprio)، بنیانگذار Accelerated Growth Marketing، معتقد است:
از سوی دیگر، الکس وینستون (Alex Winston)، بنیانگذار و مدیرعامل PPC Protect، موافق است که استارتاپها تعداد کمی کارمند دارند، اما این تعداد را کمتر میداند.
استارتاپ مرزهای مشخصی ندارد
در حالی که بسیاری از افراد استارتاپ را با جوانان مرتبط می کنند، بنیانگذاران جوان در واقع عنصری ضروری برای تعریف استارتاپ نیستند. مارک وینوکور (Mark Winokur)، بنیانگذار و مدیرعامل Workforce First Aid and Safety دراین باره عنوان میکند:
انواع استارت آپ ها
میتوان به شیوههای مختلفی استارت آپها را دستهبندی کرد. اما برای طبقهبندی صحیح و دقیق، میتوان کتابهای موجود در زمینهی راهاندازی استارت آپ ها را بررسی کرد. در این کتابها، انواع مختلفی از استارت آپها مورد بحث و بررسی قرار گرفتهاند.
با مطالعهی این کتابها و مقایسهی استارت آپهای مطرح شده در آنها، میتوانید متوجه شوید که چارچوبی مشخص و مورد توافق برای طبقهبندی استارت آپها وجود ندارد. اما، استفاده از تقسیمبندی سهگانهی استارت آپها میتواند مفید باشد، این تقسیم بندی براساس حوزهی فعالیت، مدل کسب و کار و معماری استارت آپها است.
استارت آپ های محصول محور
استارت آپ های محصول محور، نوعی استارت آپ هستند که در آن، تمرکز اصلی بر روی توسعه و بهبود محصول و خدمات ارائه شده قرار دارد. در این نوع استارت آپ ها، محصول یا خدمات ارائه شده، محور فعالیت و تمرکز قرار دارد و تلاش برای بهبود و توسعه آنها در اولویت بالایی است.
برای داشتن محصولی موفق، استارت آپ های محصول محور به دو عامل مهم توجه می کنند. اولین عامل، کیفیت محصول یا خدمات ارائه شده است. باید به گونه ای طراحی شود که نیاز مشتریان را برطرف کند و به خوبی و با کیفیت ارائه شود. دومین عامل، هزینه های تولید و توسعه محصول یا خدمات است که باید به گونه ای باشد که به راحتی بتوان آن را با قیمتی مناسب به مشتریان ارائه کرد.
استارت آپ های محصول محور، برای توسعه محصول خود، از روش های مختلفی همچون تحقیقات بازار، ارزیابی نیازهای مشتریان، تحلیل رقبا، استفاده از فناوری های جدید و… استفاده می کنند. به علاوه، این نوع استارت آپ ها برای جذب سرمایه گذاری نیز باید نشان دهند که قابلیت توسعه و بهبود محصول را دارند و محصول یا خدمات آنها در بازار رقابتی پایداری دارد.
یک مثال از استارت آپ های محصول محور می تواند شرکت اسپاتیفای (Spotify) باشد. اسپاتیفای یک پلتفرم استریم موسیقی آنلاین است که به کاربران خود اجازه می دهد تا به طور آنلاین و با دسترسی آسان به یک کتابخانه بزرگ از موسیقی، پادکست ها و محتوای صوتی دیگر دسترسی پیدا کنند.
اسپاتیفای همواره به بهبود سرویس خود و افزایش کیفیت و تنوع محتوای خود اهمیت داده است. این شرکت در سال ۲۰۰۶ تأسیس شده و در طول سال ها با به کارگیری الگوریتم های هوشمندانه، بازاریابی مناسب و بهبود محصول خود، توانسته است به یکی از بزرگترین پلتفرم های استریم موسیقی در جهان تبدیل شود. در واقع، اسپاتیفای بسیاری از مشتریان خود را با ارائه محصولاتی با کیفیت بالا و توانایی دسترسی به آنها در هر زمان و هر مکان، جذب کرده است.
استارت آپ های بازار محور
استارت آپ های بازار محور یا مشتری محور، به شرکت هایی گفته میشوند که ابتدا به بررسی نیازهای بازار و مشتریان میپردازند و با توجه به آنها، محصول و خدمات خود را ارائه میدهند. در این نوع استارت آپ ها، مشتریان و نیازهای آنها محور تصمیمگیری هستند و تمرکز بر روی ارائهی محصول یا خدمات با کیفیت و ارزش برای مشتری است. برای این منظور، استارت آپ های بازار محور معمولاً بازاریابی فعال و گستردهای را انجام میدهند تا با جذب مشتریان جدید، به توسعه و رشد بیشتری برسند.
به عنوان مثال، یک استارت آپ که به فروش لوازم جانبی موبایل میپردازد، با مطالعهی بازار، متوجه میشود که اکثریت مشتریان این دسته از محصولات را به دلیل قیمت بالای آنها نخریده و به دنبال راهکارهایی برای کاهش هزینه هستند. در نتیجه، این استارت آپ تصمیم میگیرد تا با عرضهی محصولات با کیفیت و با قیمتی کمتر از رقبا، مشتریان را به خود جذب کند و در نتیجه به توسعه و رشد بیشتری دست یابد.
یک مثال از استارت آپ های بازار محور میتواند شرکت اوبر(Uber)، باشد. این شرکت در حوزه حمل و نقل فردی فعالیت میکند و با ارائه خدمات حمل و نقل با رانندگان خصوصی، توجه بسیاری از مشتریان را به خود جلب کرده است. این شرکت با استفاده از راهکارهایی همچون تخفیفها و کمپینهای تبلیغاتی، توانسته است بازار خود را در سراسر جهان گسترش دهد و به عنوان یکی از بزرگترین شرکتهای حمل و نقل فردی در جهان شناخته شود.
استارت آپ های فناوری محور
در استارت آپ های فناوری محور، فناوری و نوآوری های آن از اهمیت بالایی برخوردارند و تمرکز بر روی توسعه و بهبود فناوری است. در این نوع استارت آپ ها، بیشتر از هر چیزی به دنبال حل مسائل و نیازهای موجود در بازار هستند و به کمک فناوری های جدید و نوآورانه، سعی در ارائه راهکارهایی بهتر و کارآمدتر برای مشتریان خود دارند.
به عنوان مثال، یک استارت آپ فناوری محور ممکن است به دنبال توسعه یک پلتفرم آنلاین برای ارائه خدمات پزشکی با استفاده از هوش مصنوعی و یا توسعه یک اپلیکیشن هوشمند برای مدیریت وظایف کاری با استفاده از فناوری بلاک چین باشد. در این نوع استارت آپ ها، توسعه و بهبود فناوری و محصول نهایی، بسیار مهم و حائز اهمیت است و برای دستیابی به اهداف خود، این استارت آپ ها نیاز به تیم های فنی و مهندسی با تخصص بالا دارند.
یک مثال از استارت آپ های فناوری محور، شرکت اسپیس ایکس (SpaceX)است که به توسعه فناوری های مربوط به فضانوردی و انجام پروژه های فضایی مختلف از جمله ارسال ماهواره، ارسال انسان به فضا و حتی سفر به مریخ میپردازد. این شرکت با تمرکز بر فناوری های نوین مانند سیستمهای شارژ سریع باتری، پروازهای بازیافت پذیر و سیستمهای قابل استفاده مجدد، تلاش دارد تا هزینه های فضایی را کاهش داده و این حوزه را به یک بازار پرسود تبدیل کند.
عوامل موثر بر موفقیت استارتاپ ها
مساله موفقیت در استارتاپها، همواره یکی از موضوعات پربحث و جدل در دنیای کسب و کار بوده است، اما احتمال شکست در این نوع شرکتها بسیار بالاست. برای شناسایی عوامل پیشبینیکنندهی موفقیت در استارتاپها، بسیاری از محققان تلاش کردهاند تا با بررسی و مطالعه استارتاپهای موفق، این عوامل را شناسایی کنند.
اما بررسی دلایل موفقیت استارتاپها، ابتدا باید تعریف موفقیت و استارتاپهای موفق را مشخص کنیم. چرا که به نظر میرسد، صفت “موفق” برای توصیف یک استارتاپ، مفهومی گنگ و مبهم دارد. بررسی عوامل موفقیت استارتاپها به صورت آماری ممکن است به گمراهی منجر شود و اینکه بسیاری از استارتاپهای موفق ویژگی خاصی را داشته باشند، نمیتواند به این معنا باشد که استارتاپهایی که آن ویژگی را ندارند، قطعاً ناتوان از رسیدن به موفقیت خواهند بود.
در مورد جذب سرمایهگذار در دوره مشخص باید به این نکته توجه داشت که سرمایهگذاری در این دور با سرمایهگذاری یک سرمایهگذار فرشته (Angel investor)، متفاوت است. همچنین برخی از محققان بر فروش سالانه به عنوان شاخص موفقیت تأکید دارند، اما باید در نظر داشت که فروش الزاماً به معنای سودآوری نیست.
عبور از نقطهی سربهسر نیز یکی از شاخصهای موفقیت استارتاپ است، اما باید توجه داشت که این معیار میتواند گمراهکننده باشد. در نهایت، افزایش سریع مقیاس هم یکی از شاخصهای موفقیت است که برای استارتاپها بسیار حائز اهمیت است. استارتاپها به دلیل رشد سریعتر، از کسبوکارهای سنتی بیشتر مورد توجه قرار میگیرند.
برای بحث درباره موفقیت استارتاپها، عوامل مشترکی وجود دارد. با این حال، این عوامل در همه جا به یک اندازه مهم نیستند. به عنوان مثال، شاخصهای کلیدی موفقیت برای یک استارتاپ فعال در حوزه فناوری، ممکن است با یک استارتاپ فعال در زمینه خرده فروشی، متفاوت باشد.
با توجه به عدم قابلیت تعیین ترتیب اولویت برای عوامل موفقیت استارتاپها، بهتر است برخی از این عوامل را مستقل از رتبهبندی، بررسی کنیم. چرا که به نظر میرسد که اولویتبندی عوامل ممکن است در هر شرایط متفاوت باشد. در یک طبقهبندی کلی، میتوان این عوامل را به سه دسته فردی، سازمانی و محیطی تقسیم کرد.
عوامل فردی
در موفقیت استارتاپها، عوامل فردی و ویژگیهای بنیانگذاران میتواند در موفقیت آنها نقش موثری ایفا کند. برخی از این عوامل شامل تجربهی قبلی بنیانگذاران در صنعت، تجربهی استارتاپی آنها، تجربه و آموزش دانشگاهی، مهارتهای فنی، مدیریتی و رهبری تیم بنیانگذار و تجربهی تیم بنیانگذار در تحقیق و توسعه است. این عوامل میتواند به صورت ترکیبی و با همترازی مناسب به موفقیت استارتاپ کمک کنند.
برای مثال، تجربهی قبلی در فعالیت در صنعت و یا در استارتاپهای دیگر، میتواند باعث شود تا بنیانگذاران بهتر در درک ساختار صنعت و همچنین مسیر پیش رویشان عمل کنند. همچنین، تجربه و آموزش دانشگاهی میتواند باعث شود تا بنیانگذاران در تحلیل بهتر مسائل و ایدههای جدید بهرهورتر عمل کنند و با استفاده از مهارتهای فنی، مدیریتی و رهبری خود، تیم بنیانگذار را به سمت موفقیت هدایت کنند.
عوامل سازمانی
برخی عوامل مهم در موفقیت یک استارتاپ مربوط به عوامل سازمانی و ویژگیهای کسب و کار است. افزایش تعداد اعضای تیم و تنوع تخصصهای آنها میتواند پیشبینیکنندهی موفقیت باشد، اما حداکثر حد تعداد اعضا را نباید فراموش کرد. همچنین موقعیت جغرافیایی میتواند در موفقیت یا شکست آن نقش ایفا کند.
به عنوان مثال دسترسی به تأمینکنندگان، مشتریان، منابع مالی و … تسهیل کننده یا دشوار کننده است. فعالیت خوشهای میتواند قدرت استارتاپها را در برابر مشتریان، دولتها و سایر ذینفعان افزایش دهد و تعامل استراتژیک و مشارکت با شرکتهای دیگر، به عنوان پلهای برای موفقیت، مورد بررسی قرار میگیرد. برای مثال، با همکاری و تعامل با شرکای داخلی و خارجی، استارتاپها میتوانند به تأمین منابع و افزایش توانمندیهای خود بپردازند.
عوامل محیطی
عوامل محیطی میتوانند بر روند رشد و موفقیت استارتاپها تأثیر قابل توجهی داشته باشند. از جمله این عوامل میتوان به بسترهای حمایتی دولتها، دسترسی به سرمایههای جسورانه و نزدیک بودن به دغدغهی جامعه اشاره کرد.
دولتها با قوانینی که در زمینهی رشد استارتاپها اعمال میکنند، میتوانند مسیر رشد را هموارتر کنند یا به مانعی در این مسیر تبدیل شوند. همچنین با نهادسازی مناسب میتوانند با ارائهی خدمات مورد نیاز استارتاپها، به موفقیت آنها کمک کنند. دسترسی به سرمایهی جسورانه نیز یکی از عوامل محیطی است که میتواند زمینهساز موفقیت استارتاپها باشد. در واقع سرمایهی جسورانه، سرمایهای هوشمند است که حاضر است ریسک بالاتری را تحمل کرده و وارد فعالیتهای پر ابهام شود.
بسیاری از استارتاپها در مقاطعی چرخهی عمر خود، برای رشد سریع به چنین سرمایههایی نیاز دارند. همچنین، نزدیک بودن به دغدغهی جامعه و انجام فعالیتی که بخشی از دغدغههای جامعه باشد، میتواند در موفقیت استارتاپها تأثیرگذار باشد. به عنوان مثال، استارتاپهایی که در زمینهی فعالیتهای زیستمحیطی (مثلاً کاشت درخت یا کاهش پسماندهای آلاینده) راهاندازی شدهاند، میتوانند با جذب توجه جامعه و حمایت آنها، موفقیت بیشتری داشت.
شتابدهنده استارتاپ چیست
شتابدهنده استارت آپ (Startup Accelerator)، یا شتابدهنده کسب و کارهای نوپا، یک مکانیزم حمایتی برای استارت آپ هاست که به آنها کمک میکند تا به سرعت در مراحل اولیه رشد خود تسریع ببخشند.
شتابدهندهها با ارائه خدمات مربیگری (Mentorship)، فضای کار اشتراکی، اصلاح طرح کسب و کار و گاه تأمین سرمایه اولیه برای یک شرکت نوپا، درصدی از مالکیت آن را در اختیار گرفته و در مقابل به گردانندگان پروژه، آموزشهای لازم و خدماتی در مسیر ارزش آفرینی سریعتر و برای کسب موفقیت بهتر را ارائه میدهند. درصد مالکیت معمولاً بین ۵ الی ۴۵ درصد است.
تاریخچه شتابدهندههای استارت آپ
تعریف شتابدهنده کسب و کار و مراکز رشد به گونهای است که نمیتوان از نخستین شتابدهنده یا مرکز رشد سخن گفت. این نوع از تعامل بین سرمایهگذاران و صاحبان منابع با استارت آپها، قدمت طولانی دارد.
اما اگر مراکزی را در نظر بگیریم که دقیقاً از عنوان شتابدهنده استفاده کرده و با چارچوب امروزی شتابدهندهها هم شباهت دارند، میتوانیم بگوییم که Y Combinator و TechStars نخستین شتابدهندههایی بودند که به شکل جدی و حرفهای در این زمینه فعالیت کردند. شتابدهنده Y Combinator در سال ۲۰۰۵ فعالیت خود را آغاز کرد و TechStars نیز حدود یک سال بعد فعالیت مشابهی را آغاز کرد.
تفاوت شتاب دهنده ها با مراکز رشد
چنانچه مطرح شد، شتاب دهنده های کسب و کار گروهی از سرمایه گذاران هستند که به استارتاپ ها کمک می کنند تا در مدت کوتاهی رشد کنند و در بازار به رقابت بپردازند. برخلاف مراکز رشد که به طور عمده تنها منابع مالی و امکانات زیرساختی را فراهم می کنند، شتاب دهنده ها بیشتر به مشاغل و برنامه های کسب و کارها دخالت دارند و در جزئیات عملیاتی کسب و کارها وارد می شوند.
در شتاب دهنده ها، مدیریت استارتاپ ها و تیم های ستادی، منتورها و سرمایه گذاران بخشی از فعالیت های مشترکی هستند که به استارتاپ ها کمک می کنند که بازار رقابتی را فرا گیرند. علاوه بر فراهم کردن منابع مالی، شتاب دهنده ها با تمرکز بر بهبود روند توسعه کسب و کارها، توانایی کسب و کارهای در حال رشد را افزایش می دهند.
همچنین، شتاب دهنده ها با انگیزه اقتصادی و سرمایه گذاری در استارتاپ هایی که با احتمال رشد بیشتری همراه هستند، به کار می پردازند. سرمایه گذاری این شتاب دهنده ها به صورت کمک به تامین نقدینگی و در عوض تخصیص بخشی از سهام به شرکت های استارتاپی است.
با توجه به اینکه کارآفرینی و راهاندازی کسب و کار جدید، با چالشهای زیادی مواجه است، مراکز رشد کسب و کار با ارائه خدمات متنوع و حمایتهای مختلف، به کارآفرینان کمک میکنند تا موفقیت بیشتری در کسب و کار خود داشته باشند.
دلایل شکست استارتاپها
شکست استارتاپها یک پدیده رایج در جهان کارآفرینی است و اغلب به عنوان یکی از ریسکهای این حوزه در نظر گرفته میشود. در واقع، بسیاری از استارتاپها در مراحل مختلف توسعه و رشد خود شکست میخورند و تلاش برای پیدا کردن دلایل این شکستها برای کارآفرینان و سایر افراد مرتبط با این حوزه از اهمیت بالایی برخوردار است. علت شکست استارتاپها میتواند بسیاری از عوامل مختلفی داشته باشد، اما برخی از دلایل مهم آن شامل موارد زیر است:
مسئلهیابی نامناسب در استارتاپها
یک گروه از استارتاپها به جای اینکه به دنبال حل یک مسئله اساسی که برای بازار و مشتریان اهمیت دارد باشد، به دنبال حل یک مسئله برای خودشان میروند. در این حالت، انتظار موفقیت برای آنها وجود ندارد.
اگر مراحل ارزیابی ایده، تحقیقات بازار و بازاریابی با دقت و وسواس کافی انجام نشوند، همیشه این احتمال وجود دارد که ایده پس از پیادهسازی شکست بخورد. به همین علت در آموزش ایدهیابی همیشه این نکته تذکر داده میشود که مراقب باشید عاشق ایدههایتان نشوید. همیشه باید آماده باشید که در هر مرحله یک ایدهی نامناسب را کنار بگذارید.
وابستگی بسیار به سرمایهگذاران
بسیاری از استارتاپها، مانند کودکی که به شیر مادر وابسته است، به تزریق پول سرمایهگذاران وابسته هستند. این به خودی خود یک ایراد نیست و قرار نیست همهی استارتاپها با سرمایهی اولیهی خودشان یا با استفاده از درآمد و فروششان، منابع لازم برای گامهای بعدی رشد را فراهم کنند.
اما بسیاری از مدیران استارتاپها حاضر نمیشوند از این جریان دل بکنند و دوره به دوره، پول بیشتری را از سرمایهگذاران خود طلب میکنند. نمونههای این مدیران را همه جا میتوان دید. آنان که هر بار میگویند: «اگر این بار کسی پیدا شود و برای بار دیگر روی ما سرمایهگذاری کند، ما وارد فاز سودآوری میشویم.»
در نتیجه، برای موفقیت در این عرصه، مهم است که استارتاپها با در نظر گرفتن مراحل ارزیابی ایده، تحقیقات بازار و بازاریابی، به دنبال حل مسائل اساسی و مشکلات واقعی مشتریان باشند و از وابستگی زیاد به سرمایهگذاران پرهیز کنند.
عدم تعیین نقشها در تیمهای استارتاپی
بسیاری از تیمهای استارتاپی بر پایهی تصمیمها و قضاوتهای احساسی شکل میگیرند؛ ترکیبی از چند همکلاسی که دوست دارند همکار هم باشند، چند متخصص کامپوتر که حاضر نیستند حسابداری یا مارکتینگ را به عنوان یک تخصص بپذیرند، و چند جوان که ترجیح میدهند افراد با سابقه و سن بالا در تیمشان نباشند تا فضای تیمشان جذاب باقی بماند.
شکست در تیمی که ترکیب مناسبی ندارد و نقشهای درست تعریف نشده باشد، هر لحظه ممکن است رخ دهد. به همین دلیل، این مشکل به عنوان یکی از پرتکرارترین دلایل شکست استارتاپها شناخته شده است.
چالش قیمتگذاری و پوشش هزینهها
در مورد کسب و کارهای سنتی، قیمتگذاری کمی آسانتر است. معمولاً رقبایی وجود دارند و بازار هم پیش از آن قیمتهایی را مشخص کرده و ترجیحات خود را نشان داده است. اما در بیشتر استارتاپها، که یا اساساً تازه هستند و یا کاری قدیمی را به سبکی جدید انجام میدهند، نمیتوان به سادگی دربارهی قیمتها تصمیم گرفت.
در واقع، یکی از چالشهای بزرگ در ایجاد قیمت مناسب برای محصول، تعیین تمام هزینههای مربوط به آن است. برای بسیاری از استارتاپها، تعیین دقیق این هزینهها در آغاز کار بسیار مشکل است. این مشکلات به خصوص در صورتی به چشم میآیند که ترکیب مناسبی از اعضای تیم و نقشهای مناسب برای آنها تعیین نشده باشد. در این شرایط، هر لحظه ممکن است با نقطه شکست روبرو شوند.
عدم وجود مدل کسب و کار مناسب
مدل کسب و کار (Business Model)، یکی از مفاهیم کلیدی در کسب و کارهاست. بسیاری از استارتاپها، پس از احساس این موضوع که میتوانند محصولی عرضه کنند که بازار آن را نیاز دارد و از توانایی ارزش آفرینی خود مطمئن شدند، کار جدی را شروع میکنند و فراموش میکنند برای طراحی مدل کسب و کار وقت بگذارند.
قلب مدل کسب و کار، ایجاد و خلق ارزش است. اما این قلب، به اجزای دیگر هم نیاز دارد. باید مشتریان مشخص شوند، کانالهای ارتباطی تعیین شوند، منابع کلیدی و فعالیتهای کلیدی تعیین شوند و خلاصه، تمام پیکره کسب و کار شفاف شود.
این کار هم صرفاً روی کاغذ انجام نمیشود. برای اینکه مدل کسب و کار ما قابلاتکا (Viable) باشد، لازم است به سراغ خبرگان و افراد با تجربه برویم و همچنین تحقیقات میدانی انجام دهیم.
ناآگاهی از تبعات حقوقی برای استارتاپها
گاهی استارتاپها نمیدانند که فعالیتشان چه نوع تبعات حقوقی را به همراه دارد. به عنوان مثال، یک استارتاپ که تصمیم میگیرد نسخه صوتی کتابها را عرضه کند، ممکن است به این نکته توجه نکند که این کار بدون تأمین رضایت صاحبان حق مالکیت معنوی (مانند ناشر یا نویسنده) غیرممکن است.
استارتاپهای کوچک ممکن است این موانع را نشناسند و به دلیل کوچک بودن، شاید کسی آنها را جدی نگیرد. اما با گذشت زمان و رشد، موانع حقوقی خودشان را نشان خواهند داد. ممکن است رقبا یا افرادی که از فعالیت استارتاپ ضرر کردهاند، قوانین را بررسی کنند و مواردی را پیدا کنند که با استفاده از آنها، بتوانند مانع فعالیت استارتاپ شوند.
بیتوجی به بازاریابی برای استارتاپها
بسیاری از بنیانگذاران استارتاپها، به جای کار فنی و تخصصی، کارهای بازاریابی ترجیح میدهند. اما گروهی از این افراد، نهتنها خودشان علاقهای به بازاریابی و فعالیتهای مرتبط با آن ندارند، بلکه میل ندارند افرادی را به عنوان مسئول بازاریابی به تیمشان اضافه کنند. آنها از بازاریابها شکایت میکنند و معتقدند که این افراد هیچ چیز خاصی بلد نیستند که بخواهند با تیمشان همکاری کنند.
بیتوجهی به بازاریابی میتواند به سادگی یک ایدهی ناب و محصول مناسب و ارزشمند را به سرازیری شکست هدایت کند. به همین دلیل، بسیار مهم است که استارتاپها به بازاریابی توجه کنند و از مسئولین بازاریابی حرفهای و ماهر استفاده کنند. همچنین، بنیانگذاران باید برای فهم بهتر روشهای بازاریابی، بازار خود، مخاطبین و رقبا آشنا شوند.
عرضه محصول در زمان نامناسب
زمانبندی مناسب برای عرضهی محصول، امری بسیار حیاتی برای استارتاپهاست. در حالی که تمامی بنیانگذاران به اهمیت آن آگاهی دارند، اما در نهایت تصمیمگیری در مورد زمانبندی ساده نیست و استارتاپهای بسیاری در این زمینه اشتباه میکنند.
اگر محصول خیلی زود به بازار عرضه شود و هنوز ایرادهای بنیادین آن رفع نشده باشد، احتمال شکست آن بالا خواهد رفت. حتی اگر بعداً نسخههای کاملتر و قدرتمندتری به بازار عرضه شود، ممکن است مشتریان دیگر وقت و انرژی خود را برای بازبینی مجدد محصول صرف نکنند.
عرضهی زودهنگام به بازار، مصداق دیگری هم دارد و آن اینکه ممکن است محصول زمانی به بازار عرضه شود که هنوز نیاز به آن در مشتریان به شکل جدی حس نشده است.
در مقابل، گاهی اوقات محصول بسیار دیر به بازار عرضه میشود. دیر به این معنا که مشتریان نیاز خود را با محصولات رقبا تأمین کردهاند و به سادگی حاضر نیستند انتخاب قبلی خود را تغییر دهند.
دیدگاهتان را بنویسید